خاطرات دختر یک کارآفرین

خاطرات دختر یک کارآفرین (کاشی و سرامیک ) ایرانی

                                                                امرتات سرام-گلدیس کاشی

پرده اول : 

هر خانواده ای،نخست  با دونفر آغاز می‌شود ، و بعد به نقشهایشان پدری و مادری هم اضافه می‌شود. پیش از این یعنی قبل  از اینکه دهه بیست سالگی را پشت سر بگذارم، فکر می‌کردم تمام هدف از زندگی پدر ومادرمن و خیلی هایی که موقعیتی مشابه به آنها یعنی خلق و ایجاد واحد تولیدی و مدیریت تعداد زیادی از منابع انسانی ، یافتن و حفظ خوشبختی است. پیگیری و تداوم فعالیت‌هایشان مرا همواره به این فکر فرو می برد که شاید تنها راه رسیدن به خوشبختی ،‌موفقیت های کاری و تحصیلی و خانوادگی است، بنابراین من هم بدون اینکه بدانم خط فکری که مرا قانع می‌کرد تنها راه رسیدن به خوشبختی ، موفقیت است را پیش برده بودم، ولی صادقانه بگویم تا امروز من وامثال من یعنی نسل های کوچکتر خانواده های کارآفرین  همچنان شبیه پدر و مادرهایمان نمیشویم، به جای اینکه مثل آنها احساس رضایت کنیم ، از موفقیتهای بیشتری که خود را موظف به بدست آوردنشان میکنیم مضطرب و سرگردان هم میشویم و البته شاید شما هم مرا تصدیق بکنید که فقط این من نوعی نبودم که این حس را به خود و زندگی ام داشته و شاید همنسلان و تمام فرزندان خانواده های کارآفرین ایرانی به نوعی این حس را تجربه کرده باشند.
در نهایت تصمیم گرفتم ، در کنار تحصیلات تخصصی خودم در رشته بازاریابی ، به مطالعه بحث کسب و کارهای خانوادگی و موروثی در دنیا هم بپردازم تا بفهمم چه چیزی واقعا باعث حس خستگی ناپذیری،امیدواری و نهایتا باعث خوشبختی آدمها و خانواده های کارآفرین در همه ی نسل‌های آن میشود و به کتابی به نام "قدرت معنا" به قلم خانم امیلی اصفهانی رسیدم و آنچه حاصل پیگیری هایم شد ، مدتی است زندگی خود مرا نیز تغییر داده است.
آمار و اطلاعات نشان می‌دادند که به طور کلی به دنبال خوشبختی بودن خود می‌تواند باعث بدبختی ادم‌ها هم شود و آنچه تعجب جهانی را در دهه های اخیر برانگیخته این است که با وجود اینکه تحصیلات ادم‌ها بیشتر شده است اما سطح شعور و سواد زندگی به همان اندازه بیشتر نشده است،آسایش  زندگی بیشتر شده است اما آرامش کمتر و نهایتا اینکه آمار خودکشی در سراسر جهان هم بالارفته.
علیرغم اینکه زندگی‌‌های کاری  انصافاٌ در حال بهبود بوده اند اما در نسل جوان کارآفرینان افراد بیشتری احساس ناامیدی، افسردگی و تنهایی می کنند و به قول خانم امیلی اصفهانی یک جور خلاء همه ی آدمها به خصوص نسل های جوانتر را عذاب میدهد.حتما برای شما هم پیش آمده که بعد از رسیدن به یک موفقیت چشمگیر در کار که خیلی چیزها مثل زمان وخانواده تان را فدایش کرده اید از خود پرسیده اید : همش همین؟ ممکن است بارها از خود پرسیده باشید آیا  در زندگی چیزی بالاتر از خوشبختی هم هست؟ اما برای یکبار هم که شده از خودتان در مورد  تفاوت میان خوشبخت بودن و موفق بودن سوال نکرده اید. روان‌شناسان زیادی خوشبختی را  ا  وضعیتی از آسایش و راحتی تعریف کرده اند، اینکه در لحظه احساس خوبی داشته باشیم اما همانطور که میدانید خوشبختی مثل کمال، هیچ انتهایی ندارد!


پرده دوم : 

با وجود اینکه صنعت کاشی و سرامیک در ایران در سال‌های گذشته و همچنان روزهای سختی را پشت سر گذاشته و می گذارد اما در صحبت‌ها و مکالمات پدر و مادرم ، اعتراف و ابراز اینکه واقعا "احساس خوشبختی" می‌کنند را بیشتر از همیشه شنوا هستم و  برای خود من این نکته هم سوال بود و هم جواب؛، با وجود سخت تر شدن فرایندها،کند تر شدن سیستمها، و بزرگتر شدن چالشهای اداره یک کارخانه و مدیریت نیروی انسانی که قالبا دهه ی هفتاد  و دهه شصت هستند و بیشتر شدن ساعات کاری و کم شدن تقویم استراحت و تعطیلات ، اما هر وقت که خسته هستم شنیدن صدای پدر و دیدن چهره ی مادر، خستگی را از تنم بیرون می برد.
درست در حین نگارش این خطوط هم می‌توانم بگویم همه ی نسل‌های  خانواده های کارآفرین صنعت کاشی و سرامیک  شاید این روزها خسته باشند اما نسل قدیمتر همچنان حال بهتری دارند  اما چرا؟؟و شاید پاسخ احتمالی آن تفاوت بین نوع نگاهی است که هر یک از نسلها  به زندگی ،‌به خوشبختی و  داشتن معنا در زنگی مان داریم؛راستی  تفاوت میان خوشبخت بودن و داشتن معنا در زندگی چیست؟ روان‌شناس مشهور مارتین سلیگمن معتقد است  معنا از تعلق داشتن و در خدمت چیزی فراتر از خود بودن سرچشمه و ذات می گیرید  و از پرورش بهترینی که در درون شماست. فرهنگ ما نگاهی وسواس‌گونه به خوشبختی دارد، ولی من متوجه شدم که به دنبال معنا بودن مسیر رضایت‌بخش‌تری را در زندگی برای انسان رقم می زند و تحقیقات نشان می‌دهند که  افرادی که در زندگی معنایی را برای خود تعریف کرده اند، آدم‌های مقاوم‌تری هستند، در زندگی  و محیط کار موفق‌ترند، و حتی عمرهای طولانی‌تری دارند. 
ستون معنا به نقل از خانم امیلی اصفهانی :
احساس تعلق ، تعریف اهداف، تعالی و داستان سرایی 
تعلق داشتن :پدر و مادر من این انتخاب را کرده اند که به خانواده ای فراتر از خانواده ی چهار نفره ما تعلق داشته باشند، در زندگی وسرنوشت انسانهای دیگری نقش بازی کنند و تمام تلاششان را برای بهبود شرایط زندگی همه ی همکاران در مجموعه هایی که ایجاد کرده اند به کار گیرند.. پدرم هیچ وقت بی تفاوت از کنار کسی رد نمی‌شوند وقتی کسی با ایشان صحبت می‌کنند چشم از چشم‌شان بر نمی‌دارند و مهم تر از هر چیزی سعی می‌کنند این برداشت را  به طرف مقابل بدهند که مهمترین انسان در اتاق و در آن لحظه برای ایشان هستند ،این خود یعنی ایجاد تعلق کردند.
هدف داشتن و تعریف اهداف:تقریبا مثل همه ی کارآفرینان ایرانی ،‌پدر و مادر من هیچ وقت هدفی به اسم ثروتمند شدن  را  برای خودشان تعریف نکردند، شاید در این سال‌ها بیشترین وظیفه ای که بر گردن خودشان دانستند تلاش برای رونق صنعت کاشی و سرامیک بوده ،کلید هدف ، استفاده از قدرت برای خدمت به دیگراناست  و هدف به ما انگیزه برای داشتن چرایی برای خسته نشدن می‌دهد
تعالی: نسخه ی بهتری از هریک از ما کجاست؟ وقتی که صبحها به گلدانهایی آب میدهیم، وقتی اخر ماه به یک جمعیت خیریه می رویم و درکنار سالمندان حضور پیدا می‌کنیم؟ وقتی به یک زیارتگاه میرویم؟ وقتی در دانشگاه یا مدرسه یا در زندگی به کسی از تجربیات و دانش خودمان صحبت می کنیم؟ هر کسی باید بداند  کجا نسخه ی بهتری از خودش رو میتواند پیدا کند.
داستان‌سرایی: داستانی که خودمان  از خودمان برای خودمان  می‌گوییم خیلی خیلی اهمیت دارد. خلق یک روایت از اتفاقات زندگی‌مان که  موجب شفافیت در مسیری که طی میکنیم ، می‌شود  به همه ما  کمک می‌کند که  بفهمیم ما چطوری ما شده ایم. ولی ما همیشه متوجه نمی‌شویم که نویسنده‌ی سرنوشت امروز مان و یا به تعبیری  داستانمان خودمان هستیم و می‌توانیم نحوه‌ی روایتشان  را تغییر بدهیم. زندگی ما فقط فهرستی از حوادث نیست. ما می‌توانیم قصه ای سراسر از معنی ،‌و ارزشهای قابل روایت برای خودمان خلق و بعد زندگی کنیم تا همیشه حس خوبی از راهی که طی کرده ایم داشته باشیم زیرا همواره معنایی را در زندگی جستجو کرده ایم و برای خلقش تلاش کرده ایم.

پرده آخر :
مراقب خوبیهای خودمان و دیگران باید باشیم.(مهندس عبدالرضا گلکاری حق)
یا حق